همه ما میدانیم که مدیران بسیار سرشان شلوغ است. یکی از مهم ترین دلائل این مشغله این است که دائم جلسه دارند. چون باید در مورد موضوعات متعددی تصمیم بگیرند.
البته بر کسی پوشیده نیست که بخشی از اینجلسات تشریفاتی است. چرا بخشی از این تصمیمات از طریق دیگری گرفته نمیشود؟
به عنوان نمونه چرا کارهای گسترده کارشناسی در قالب یک گزارش خوب تهیه نمیشود و مدیر از طریق خواندن آن گزارش تصمیم نمیگیرد؟ میتوان گفت به همان دلیل که بسیاری از اساتید، پایان نامه دانشجویان را نمیخوانند و تنها در جلسه به ارائه وی گوش میدهند و نظر میدهند.
ریشه این ماجرا پدیده «احمق بودن سیستمها» است. بسیاری از سیستمها در کشور ما احمق هستند و این باعث میشود که درست کار نکنند و در نتیجه مدیران ناچار هستند دائم با آنها کلنجار رفته و آنها به سمت جلو هل دهند. پس با دو نوع سیستم مواجه هستیم: سیستم احمق و سیستم هوشمند روبرو هستیم. اما فرق این دو نوع سیستم در چیست؟ مثلا آیا سیستم بیمارستانی ما هوشمند است یا احمق؟ سیستم حمل و نقل؟ سیستم علمی؟ مالیاتی؟ ثبت اسناد؟ تامین اجتماعی؟ گمرک؟ بازنشستگی؟ آموزش و پرورش؟ کنکور؟
سیستم هوشمند ظاهری ساده داشته و شما به راحتی با آن مواجه میشوید و کار خود را انجام میدهید ولی در پشت آن، پیچیدگی بسیار زیادی وجود دارد که شما اصلاً آنرا نخواهید دید. شما از کار کردن با سادگی آن لذت می برید در حالیکه نمیدانید چقدر طراحی آن پیچیده است. در مقابل، سیستم احمق سیستمی است که ظاهری پیچیده دارد و شما هنگام مواجه با آن دچار دردسر میشوید در حالیکه پشت آن بسیار ساده است و توان خاصی ندارد. در عمل اتفاقی که میافتد این است که در سیستم هوشمند، شما بار خاصی متحمل نمیشوید و خیلی ساده با آن کار میکنید در حالیکه در سیستم احمق، همه بار بر روی دوش شماست.
مثلا گوگل را فرض کنید…
یک از پیچیدهترین سیستم های دنیاست ولی در عین حال ساده ترین ظاهر را دارد. اما در مقابل، در سیستم ارزیابی آموزشی، همه بار بردوش دانشجو و دانشآموز و خانواده وی است در حالیکه در باطن خبری نیست و معلوم نیست چه چیز را میسنجد. یا در سیستم پزشکی وقتی وارد یک بیمارستان که میشوی، همه کارها را باید خودت انجام دهی. خلاصۀ ماجرا اینکه باید بدوی.
در سیستمهای احمق، مدیران ناگزیر میشوند تا برای همه چیز تصمیمگیری کنند. در باطن سیستم خبری نیست. جوک معروفی بود که میگفت سر طرف را که شکافتند فقط یک سیم داخلش بود که دو تا گوش را بههم وصل میکرده که نیفتد؛ این همان حکایت سیستم احمق است. اما متاسفانه مدیران به جای اینکه تلاش کنند سیستمسازی کنند، خود به روش احمقانۀ دیگری به مدیریت میپردازند و آن همانا حل مسائل و چالشهای آن یکی پس از دیگری از یک جلسه به جلسه دیگر است. اینطوری میشود که مدیر ما همیشه سرش شلوغ است. یعنی بجای پرداختن به علت ها دائم درگیر معلولات و پیامدها است.
اگر کارامدی در کشور یا کسب و کاری پایین است، این سیستمها هستند که احمق هستند و اگرچه مدتی کنترل و مدیریت فردی می شوند، اما ناگهان از یک جایی کار خراب میشود و همه چیز میریزد بیرون. سوال این جاست که چه کسی و چه زمانی بالاخره آستین همت بالا خواهد زد و سیستمها را به صورت هوشمند طراحی خواهد کرد؟ آیا این تغییرات باید از بالا به پائین باشد؟ یا پائین به بالا هم میتوان کاری کرد؟
واقعاً هر کسی از پائین هم میتواند در سیستمهایی که خودش حضور دارد تلاش کند و هوشمندی را به آنها تزریق کند. با هر بهبود ساده، سیستمها هوشمندتر میشوند..
مدیرانی که خود را به احمقانگی سیستمها تسلیم میکنند، بهتر است شغل دیگری برای خود برگزینند. انتظار می رود یک مدیر (حال می خواهد رئیس بانک مرکزی باشد یا وزیر اقتصاد یا رئیس یک شرکت یا سازمان)، تحلیل خوبی از سیستم خود داشته باشد و آن را از نو طراحی کند. طرحی که هوشمندانه باشد و بتواند به راحتی با شبیه سازی نیازهای مراجعان، به آنها پاسخ دهد.
خلاصه اینکه در سیستم احمق، مدیران جلسهای ما به تصمیمات احمقانهتری میرسند. مثلاً سیستم اجازه تاسیس موسسات مالی داده و تصمیم این بوده که پول را به مالباختگان از بودجه عمومی برگرداندیم.
یا مثلا نرخ ارز جابجا شده و ما در یک جلسه تصمیم گرفتیم ارز ۴۲۰۰ تومانی به خیلیها بدهیم. یا مثلاً توی کویر ذوب آهن زدیم، حالا میخواهیم از خلیج فارس آب بیاوریم…
اینها تنها نمونه هایی از سیستم های اجتماعی احمقی بود کا همه ما تاکنون با آنها سرو کار داشته یا درمورد آنها شنیده ایم. منتها کسب و کار خود ما یا کسب و کاری که در آن حضور داریم نیز نیاز به هوشمند سازی دارد.